یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

چند روز رفتیم سفر 

هرچی بیشتر از این رابطه میگذره جای خالیش کنارم بیشتر حس میشه 

هر جایی که تو این چند روز میرفتم 

هر چیزی که میخوردم 

هر کاری که میکردم

جای خالیش کنارم بدجوری حس میشد

کنار آتیش که وایمیسادم دلم بودنشو میخواست 

قدم میزدم که دلم میخواست کنارم بود 

دلم میخواست بود و روزا کنارش تمام لحظه هامو میگذروندم

دلم میخواست بود و شبا تو بغلش وول میخوردم

دلم بوشو میخواست و تمام مردونگیاشو 

تو این سفر جاش بیشتر از همیشه خالی بود 

چون جاهایی بودم که میدونستم خیلی اینجور جاها رو دوست داره 

میدونستم بوی آتیش توی باغ رو دوس داره 

بوی بکر بودن طبیعت و خیلی چیزای دیگه 

جای خالیش اذیتم کرد...


* یه چیزی خیلی برام جالبه 

دوس دارم بدونم بعضی آدما که بدون هیچ شناختی  از طرف ازدواج میکنن و یهو چشمشونو باز میکنن و بدون هیچ رابطهء دوستی قبلش وارد مرحلهء ازدواج میشن،چطوری میتونن اینکارو بکنن؟!؟!؟!؟

من دلم میخواد چند سال با طرفم بمونم 

دلم میخواد کشفش کنم 

کشفم کنه 

دوس دارم یواش یواش بفهمم اخلاقاشو 

یواش یواش بفهمم چی دوس داره 

آروم آروم به کاراش و رفتاراش عادت کنم 

بخاطر عشقی که بهش دارم وابستهء آغوشش بشم نه بخاطر تعهدی که یهویی برام پیش اومده

دوس دارم کلی باهاش خاطره بسازم 

جاهای مختلف رفتارشو ببینم

بعد یه جایی چشممونو باز کنیم و ببینیم که چقد مال همیم چقد خوب کشف کردیم همو چقد صبرمون نتیجه داد و حالا ما چقد یکی شدیم

دلم میخواد این حس یکی شدن رو قبل از رسمی شدن تجربه کنم 

دلم میخواد اول تعهدم قلبی بشه بره تو همهء وجودم  

بعد یواش یواش همه چی رسمی بشه 

من اصلا آدم ازدواج سنتی نمیتونم باشم ...


*به این فکر میکنم که وجودش تو زندگیم یکی از اون اتفاقاییه که باعث میشه از خودم و انتخابم و شرایط الانم راضی باشم 

در کل دو مورده که بهم حس رضایت از خودم  میده :یکیش آقای نجارم و یکیش هم کار توی خیریه ...


*چند روز پیشا چند تا مونولوگ از کلیدر خوندم و باز دلم پر کشید که دوباره بشینم بخونمش ،بخونم که نه دروافع دوباره زندگی کنم باهاش 

هر چند بار هم که این کتابو بخونم بازم کمه ...


روزگارتون پراز عشق...


  • ۹۴/۰۵/۱۶
  • مرجان نجاریان:)

نظرات (۴)

این دلتنگیا سخته ولی بعد که تبدیل به خاطره میشه شیرینه :)

منم هیچ وقت نتونستم ازدواج سنتی رو درک کنم!
پاسخ:
اوهوم...
آره واقعا غیر قابل درکه
اخ گفتی مرجان منم تو این سفر اخرم انقدر جای خالیش حس میشد که چندجا اشک تو چشمام جمع شد
چندماه پیش سر این ازدواج سنتی دوستم یه پست گذاشت حسابی باهم بحث کردیم من میگفتم اینجوری نمیشه که یک ماه کسی رو که نمیشناختی تا یک ماه پیش بشه همسرت....اونم چون خودش ازدوا ج سنتی داشت میگفت نه عشق اینجوری سنتی قشنگتره....منم دیدم کلا فازش برعکس ادعاش به من نمیخوره دایورتش کردم:)از اون روز به بعدم هر پستی میزاره بدون خوندن فقط لایک میکنم
پاسخ:
عزیییییییییییزم امیدوارم بزودی یه سفر عالی دوتایی برید
اونی که اون بهش میگه عشق ،عشق نیس یه حسیه که بخاطر فوران هیجان و غریزه بوجود اومده
عشق عمق داره و همین عمقشه که میسوزونه...
3256:)
پاسخ:
مرسی عزیزم
  • ×پرنسس باباجونم×
  • نظری ندارم چون فکر میکنم خیلی زوده برام که راجع به ازدواج فکر کنم :))
    تا حالام یک بار فکر میکنم عاشق شدم ولی به نظر خودم عشق واقعی نبود چون با گفته های شما و چیزایی که تا به اینجا دیدم حس میکنم عشق واقعی خیلی شیرین تره...
    پاسخ:
    عشق واقعی هم شیرینه هم پر از رنج...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی