یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

*همونطوری که از عنوان پستم پیداست این مدت به معنای واقعی زندگیم افتاده بود رو دور تند و حتی درست و حسابی اعضای خونه رو هم نتونستم ببینم ! بس که همش بیرون بودم و وقتی میرسیدم خونه از خستگی بیهوش میشدم

دلیلش هم این بود که یدفه ای کارای خیریه خیلی زیاد شد و من تقریبا یه روز درمیون  یا هر روز باید میرفتم به کارای اونجا برسم 

قبلا گفته بودم که تو قسمت پزشکی اونجا فعالیت میکنم و این مدت متاسفانه مورد بیمار که باید کاراش پیگیری میشد زیاد داشتیم و امیدوارم دیگه این موردا برامون پیش نیاد و برای همه همیشه سلامتی باشه 

هیچی بدتر از دیدن درد کشیدن یه بچه کوچولوی معصوم نیست امیدوارم هیچ بچه ای تو هیچ کجای این دنیا درد نکشه 

یه مشکلی هم در ارتباط با کارای خیریه برامون همین چند روز قبل ،پیش اومد که من به مرز سکته رسیدم دیگه ،طفلی آقای نجارمم همینطور با اینکه خودش کلی نگران بود اما مدام به من دلداری میداد و آرومم میکرد و خیالمو تا حدی راحت کرد که مشکلو حل میکنه 

این که مشکل منو مشکل خودش میدونه و پشتمه خیلی برام لذتبخشه این یعنی تو هر مرحله ای خیالم از بودنش راحته :)))))

**تو این مدت یه بار با دوستای دانشگام قرار صبحونه گذاشتیم و رفتیم باغ نگارستان اما چون روز تعطیل بود باید از قبل رزرو میکردیم و ما هم نمیدونستیم بنابراین دست از پا درازتر برگشتیم و دربدر دنبال یه جا میگشتیم که یه چیزی بخوریم اما جای خوب نبود و مجبور شدیم از یه جا آش بگیریم و بخوریم .منم اضلا آش دوست ندارم :((((

اما عوضش آقای نجارم ظهر اومد پیشم و ناهار رو با هم بودیم و کلی لحظات خوب داشتیم ،لازم به ذکر است که قبلش یه کوچولو بحث داشتیم ولی وفتی همو دیدیم دیگه ادامه ندادیم و سعی کردیم از با هم بودنمون نهایت استفاده رو ببریم :)))))))

*** یه روز هم رفتم خونه یکی از دوستای قدیمیم که تازه ازدواج کرده و کلی بهمون خوش گذشت فیلم عروسیش رو دیدم و کلی ذوق کردم یه جاهایی از فیلمش گریه ام میگرفت از ذوق.    امیدوارم همه خوشبخت باشن 

اونروز هم عصرش آقای نجارم اومد دنبالم و با هم بودیم و یه تجربه جدید هم داشتیم :)))

****بعد از سه ماه حقوق نگرفتن ،کم کم داره حقوقمون رو میده و تونستم یه کم خریدهای لازمم رو انجام بدم . آقای نجارم واسه خونه مجبور شد ماشین رو بفروشه و دیدنامون یه کم متفاوت تر از قبل  شده اما خوبیش اینه که بیشتر همو میبینیم و بیشتر از یه روز درهفته ماشین نداریم و سعی میکنیم تو اون روز حتما ببینیم همو .

یکی از آرزوهای من خوردن حلیم با آقای نجارم بوده !!!!!!!!!!!! که این آرزو مدتی پیش برآورده شد به این شکل که عصر بیرون بودیم و اول به کارای خیریه رسیدیم و بعد یه کم گشتیم و از یه جا حلیم خریدیم و از سوپر مارکت هم شکر خریدیم و تو راه برگشت به خونه خوردیم !! خیلی چسبید بهمون :)))

***** یه روز هم رفتیم سینما و فیلم عادت نمیکنیم رو دیدیم من خیلی خوشم اومد ازش هم فیلم قشنگ یود هم بازی بازیگرا عالی .

امروز با هم بودیم و از یه مغازه برام یه دستبند خیلی خوشگل خرید خیلی دوس دارم دستبندمو :))

****** پیشنهاد کتاب : یک از دکتر مسعود ناصری



ایام به کام ...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

لذت زندگی...!

*نمیدونم چرا یهو دلم خواست بیام اینجا و از لذتهای زندگی بنویسم 

خب قطعا هر کسی تو زندگیش یه سری کارای مورد علاقه داره که به زندگیش لذت یا بهتر بگم معنی میده 

ب نظر من اولویت اول عاشق شدن و عاشق موندنه در کنار تمام سختیهایی که داره اما انرژی فوق العاده ای به آدم میده که هم میتونه آدمو به اوج خوشی برسونه و هم به اوج ناراحتی 

عاشق بشین اما عاشق یه آدم درست...

** یکی از کارایی که واسه من تو زندگی خیلی لذتبخشه فعالیت کردن تو این مرکز خیریه ای که میرم 

اولاش آدم فقط بخاطر حس دلسوزی یا همدردی میره جلو بعد از یه مدت اما وضع فرق میکنه 

آدم به خودش میاد و میبینه واقعا اون بچه ها اون آدما اون مادرا میشن یه دلخوشی براش تو زندگی 

میشن یه بخشی از زندگی آدم 

یه جور عجیبی آدم عاشقشون میشه 

کنار همه سختیهایی که سرو کله زدن باهاشون داره 

من آدمیم که خیلی زود خسته میشم اما اونجا که میرم چنان انرژی از این بچه ها میگیرم که میتونم مدتها سر پا بمونم 

خودمم باورم نمیشه 

نمیخوام حرفام نصیحت طور باشه اما این بخشو یه جای برنامه زندگیتون بذارین به زندگیتون معنا و مفهوم میدم 

یه جا یه متن خوندم که عالی بود:

چندین سال دیگه برای دنیا اهمیتی نداره که ما چقدر برای خودمون وقت گذاشتیم ولی تغییری که بتونیم تو زندگی یه کودک ایجاد کنیم اهمیت چشمگیری داره...

*** وقتایی که خسته ایم هر دو و داریم با هم برمیگردیم و یهو از تو کیفش پاستیل میاره برام :))))))

****این چند روزه بیشتر همو دیدیم 

با هم میریم خرید و خیلی کیف میده

من بعد چند ماه حقوق گرفتم و تونستم یه کم برم خرید 

یه روزش با آقای نجارم رفتیم بوک سیتی و کلی من لذت بردم و خوش خوشانم شد آخه من عاشق فضای بوک سیتی ام :)

یه کتاب واسه آقای نجارم خریدم که کادوی سالگردمون بود و بعدم رفتیم بستنی خوردیم و اومدیم خونه

یه روز دیگه هم با اینکه آقای نجارم خیلی خسته بود ولی ذوق منو که میدید هیچی نمیگفت و باهام اومد خرید 

طبق معمول بوک سیتی هم رفتیم و دوتا کتابی که مدتها بود میخواستم بخرم رو خریدم و بعد هم یه کم خوراکی خوردیم و اومدیم خونه


روزگارتون پر از لذت...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

بعد از مدتها...!

طبق معمول این مدت ،بعد از یه وقفه طولانی باز دارم مینویسم 

این نبودنم اما بدلیل مشکلات نبود این دفعه خداروشکر

* تو این مدت پنجمین سالگردمون رو هم با هم گذروندیم و وارد سال ششم شدیم امیدوارم پر باشه از روزهای خوب و عاشقانه 

من یه گردنبند مرغ آمین هدیه گرفتم که بینهایت برام ارزشمنده و آقای نجارم یه کتاب و یه ماگ :)

** این روزها دیگه من واقعا دارم حس میکنم کم کم برای مستقل شدن دارم آماده میشم 

قبلا با همهء عشق و علاقه ام به آقای نجار تصور مستقل شدن و از خونواده جدا شدن برای زندگی مشترک با آقای نجارم واقعا برام سخت بود و اصلا آمادگی نداشتم 

اما الان انگار وقت جدا شدن رسیده و دارم حس میکنم چقد دلم مستقل شدن و با هم بودن میخواد 

البته برای رسیدن به اون مرحله بیشتر از یه سال باید صبر کنیم هردو تا شرایط مناسب فراهم بشه


نمیدونم چرا بیشتر از این حرفم نمیاد ...!

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

سال نو مبارک!

عید امسال رو همش تو خونه بودیم و من خیلی راضی بودم از اینکه هرسال عید مجبور بودیم بریم یه جا و آدمایی رو بزور تحمل کنیم اصلا خوشم نمیومد و امسال بنا به دلایلی خونه موندیم 

منم درس میخوندم کم و بیش و فیلم میدیدم 

یکی از بهترین فیلمهایی که دیدم فیلم room  بود پیشنهاد میکنم حتما ببینید عاشق بچه ء توی فیلم شدم عالی بود

*یه روز توی عید رفتم خیریه که به بچه ها تو حل پیکشون کمک کنم اونروز آقای نجار هم شیفت بود و باید میرفت و فک میکرد 12 تعطیل میشه و بهم گفت میام دنبالت که با هم برگردیم منم خبلی خوشحال بودم که میتونم تو عید ببینمش 

ولی صبح که داشتم میرفتم آقای نجار بهم گفت که اشتباه میکرده و 2 تعطیل میشه منم کلی لب و لوچه ام آویزون شد:(

خلاصه رفتم خیریه و کارم که تموم شد منتظر تاکسی بودم که دیدم ماشین پشت سرم خیلی داره بوق میزنه برگشتم دیدم آقای نجارمه 

ینی ذوق مرگ شدم قشنگ گفت کاری نداشتن و تونسته مرخصی بگیره

خیلی خیلی خوشحال شدم و اون نیم ساعت تا رسیدن به خونه کلی بهم خوش گذشت:))

تو عید یه خطر خیلی خیلی جدی از سر خونوادمون گذشت یه معجزهء واقعی بود

بعد از تموم شدن تعطیلات هم که یه روز آقای نجارم زودتر اومد خونه و اومد دنبالم رفتیم حلقه بخره آخه گمش کرده بود

بعدش هم چون خیلی گرسنه بودیم رفتیم رستوران منصوریان عزیز دلم یه چیزی خوردیم و برگشتیم خونه 

*تو این مدت خواستم برم فیلم کوچه بینام رو ببینم که نشد و زود برش داشتن از سینمای نزدیک خونمون

بعد هم دوبار خواستم برم ابد و یک روز رو ببینم بازم نشد نمیدونم چرا سینما رفتن طلسم شده برام :(

*ی روز دیگه هم آقای نجارم اومد دنبالم و با هم رفتیم یه کم گشتیم و بستنی خوردیم و به دلتنگیهای قدیمی پایان دادیم:))


روزگارتون خوش

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

آخرین پست 94...!

سلام به همه خواننده های وبلاگم

خیلی دلم میخواست زودتر پست میذاشتم اما خب فرصت نکردم 

امسال هم داره تموم میشه 

94 برام پر از بالا و پایین بود 

هم بهترین روزها و هم سختترین روزها رو امسال تجربه کردم 

زیباترین لحظه ها و ناخوشایندترین لحظه ها رو دیدم 

اما با لطف خدا همه روزها گذشت 

امیدوارم درسهای امسالمو خوب یاد گرفته باشم  که زندگی دوباره برام تکرارشون نکنه

شاید این عید آخرین عید من و آقای نجارم به صورت غیر رسمی باشه 

تا خدا چی بخواد...

برای همه سالی سرشار از سلامتی و آرامش و موفقیت و خوشبختی آرزو میکنم....


اینم یه برشی از روزهای ما :

از اونروزی که خونه رو گرفتیم مدام با آقای نجارم تو نت وسایل خونه میبینیم و خونمونو با تمام جزئیاتش تصور میکنیم و حس خیلی خوبی به هردومون میده

امیدورام هر دونفری که واقعا همو دوست دارن این حس رو تجربه کنن...

آخرین دیدنای امسالمون :

چند روز پیش از صبح با آقای نجارم رفتیم بیرون 

اومد آرایشگاه دنبالم و بعد رفتیم خیریه من ی کم کار داشتم و طفلی آقای نجارم کلی منتظرم موند تا کارم تموم شه 

بعدش رفتیم یه کم خرید کردیم و گشتیم 

یه جا هم رفتیم ناهار خوردیم و آقای نجار عیدیمو بهم داد یه دستبند خیلی ناز 

بعد هم منو رسوند خونه با یه دنیا دلتنگی

امروز هم باز اومد دنبالم و رفتیم یه کم دیگه خرید و عیدیش که یه تیشرت بود رو بهش دادم 


الان هم بی نهایت دلتنگشم 

امیدوارم بتونیم تو عید همو ببینیم ...



پیشاپیش سال نو مبارک...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

خانه ما ...!

* هفته پیش بود که خیلی یهویی یه مشکلی برام پیش اومد ،قرار بود با آقای نجار برم بیرون که بخاطر اون مشکل مجبور شدم اول برم دکتر و دکتر یه چیزی بهم گفت که بینهایت نگران شدم و بعد از اینکه از مطب اومدم بیرون رفتم پیش آقای نجارم و تا دیدمش زدم زیر گریه و تمام دو ساعتی که با هم بودیم گریه میکردم بخاطر بیماری که میترسیدم داشته باشم و باید صبر میکردم تا آزمایش اینا بدم

اینکه آقای نجارم چه خالی شد بماند ولی هفته خیلی خیلی سختی رو داشتیم هر دو که البته آخرش معلوم شد هیچی نیست و مشکلی ندارم و از این بابت خدارو هزار بار شکر

برای همه همه همه آرزوی سلامتی دارم

*اون اتفاقی که پست قبل ازش سربسته نوشتم بالاخره افتاد و الان کاملش رو میگم 

خیلی شانسی آقای نجارم تونست یه خونه پیدا کنه با قیمت مناسب برای خرید

یعنی هیچوقت فکرشو نمیکردیم بتونیم الان یه خونه بخریم اما خب لطف خدا بود 

البته آقای نجارم مجبور شد جیمبوی عزیزمون رو بفروشه ولی خب میارزید

آخرین بار که سوار جیمبو شدم با آقای نجارم رفتیم یه جا غذا خوردیم و کلی با جیمبو جانم دور زدیم و بعدش هم جیمبو سپردیم به دست صاحبش

آقای نجارم یه عروسک سگ کوچولو داره که بقول خودش رفیقشه (اسمشم فرانچسکوعه)و گذاشته بودش تو جیمبو آخرین بار بهم گفت فرانچسکو رو بردار با خودت ببر بعد که باز ماشین گرفتیم بیارش:)))

* حالا از خونمون بگم که چقدر بهش ذوق میکنیم 

راستش نقشش زیاد خوب نیست و یه سری سوتی داره ولی خب آقای نجار قول داده که بعدا که تکمیل شد و خواستیم بریم توش بشینیم ایراداتشو رفع میکنه و از اونروز مدام در مورد خونمون و چیدمان وسایل با هم حرف میزنیم و کلی ذوق میکنیم 

بعد اون سختیهایی که کشیدیم این روزا برامون لذتبخشه :)))

برای همه همه همه بزرگترین خوشحالیها رو آرزو میکنم ...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

اتفاقات جدید...!

خب وقتایی که من دو دلم و دلم میخواد با حرف زدن حال خودمو بهتر کنم ،اینجا جای خوبیه :

موضوعی که الان هم من وهم آقای نجارمو دو دل کرده از دست دادن یه چیز خوب برای به دست آوردن یه چیز بهتره

ظاهر قضیه جای تردید و دودلی نمیذاره اما خب یه سری دلبستگیها هست که ته دل آدمو یه خرده یه مدلایی میکنه و الان من و آقای نجار هر دو همون حال رو داریم 

البته اگه این اتفاق به لطف خدا بیفته یه قدم بزرگ برای به هم رسیدنمونه

از وفتی که این تصمیم رو گرفتیم من حتی تو ذهنم وسایل خونمون رو هم چیدم 

حتی جاهای خاصی که باید بشینیم و با هم تایم بگذرونیم رو تصور کردم 

تازگیها به رسمی شدن بیشتر فکر میکنم از نوشته هامم مشخصه اما با اینحال هنوزم فکر میکنم آمادگیشو ندارم 

دلم تنگه براش و یه جور خاصی تو سینه میتپه

حال الانشو حس میکنم میدونم که چقدر فکرش مشغوله و ته دلش یه جوریه 

دلم میخواد میتونستم آرومش کنم اما میدونم این حال با حرف آروم نمیشه 

کاش میشد تمام خستگیهای مردمو تو بغل بگیرم و بگم قدرشونو میدونم 

الان که دارم اینا رو مینویسم اشکامم بی وقفه میبارن

دلم داره پر میکشه براش 

دعا کنید برامون...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

* از وقتی که جیمبو به جمع ما اضافه شده ما بیشتر همو میبینم و از این بابت خیلی خوشحالم :)

* این هفته یه عقد دعوت بودیم و تو کل تایم مراسم من بیقرار آقای نجارم بودم و دلم میخواست که کنارم بود :(

*اونروز قرار بود همو ببینیم و قبلش داشتیم در مورد این حرف میزدیم که چی بخوریم و ب آقای نجار گفتم یا سیب زمینی پنیر درست میکنم یا کیک 

گه آقای نجارم گفت کیک درست کن 

ولی اصلا حس و حالشو نداشتم واسه همین قبل اینکه بیاد دنبالم رفتم از قنادی دو تا کیک گرفتم که بخوریم و بعدش هم که یه قاشق کیک میخوردم و در ادامش از آقای نجارم بو**سه طلب میکردم :D 

بوسه های شکلاتی خیلی دلنشین هستن :)))))

*چندتا کار ناتموم دارم که وقتی یادشون میفتم غصم میشه از اینکه ناتموم موندن و دلم میخواد حتما به یه جایی برسونمشون 

اولیش خیلی کار نچسبیه ولی چاره ای نیست باید به یه جایی برسه بالاخره و ددلاین هم داره 

باید زودتر بجنبم این قورباغه زشتو قورت بدم که بعدش با خیال راحت به کارهای مورد علاقم برسم 

خدا یه ارادهء قوی بده بهم در این مورد

آمین...:)))

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

* جلسات مشاورمون تموم شد... آقای مشاورو دوست داشتیم هر دو 

خوب حرفا و شرایطمون رو میفهمید و خیلی کمکمون کرد 

براش بهترینها رو آرزو میکنم 

* چند روز پیش رفتم خیریه و باید با یه نفر میرفتم سونوگرافی انجام بده ...یه مامان کوچولو...

تو اتاق سونو صدای قلب بچه رو شنیدیم خیلی خوب بود همش به نینی خودم و آقای نجارم فکر میکردم:)

بعد از اون با آقای نجار رفتیم ناهار بیرون به مناسبت سرکار رفتنم و تا عصر با هم بودیم و  خونه که اومدم دلگیر بودم و دلتنگ 

*مشاور بهمون گفت پس کی میخواین رسمی کنین بجنبین دیگه 

ما گفتیم فعلا قصد نداریم 

بعد که جلسمون تموم شد و اومدیم بیرون گیر داده بودم بهش که بیا منو بگیر دیگه بعد کلی درموردش فکر میکردیم و فکرش لذتبخش بود برامون 

اما الان واقعا هیچکدوم آمادگیشو نداریم 

مشاورم وقتی فهمید آماده نیستیم اصرار نکرد 

از اینش خیلی خوشم اومد بر خلاف مشاور قبلی که گیر داده بود و میگفت حتما باید دفعه دیگه با خونواده هاتون بیاین!!!

یه ترسی تو وجود هر دومون هست از خونواده ها 

من از خونواده آقای نجار و آقای نجار هم از خونواده من 

گاهی دلم واسه خودمون میسوزه که تنهاییم و اینهمه ترس داریم اما خب چاره ای نیست دیگه این مرحله هم باید بگذره ...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

هر گاه که ...!

* هر دو سرکار بودیم  از روز قبل قرار گذاشته بودیم که بریم سینما و فیلم جامه دران رو ببینیم 

کارم بیشتر از اونی که فکر میکردم طول کشید و خیلی هم خسته شده بودم چشمام واقعا خسته بود و حس میکردم دیگه توان ندارن به پرده سینما زل بزنن چند بار هم خواستم به آقای نجارم زنگ بزنم و بگم بیا امروز نریم خیلی خسته ام اما دلم نیومد

کارم که تموم شد زود اومدم خونه و حاضر شدم و اومد دنبالم . بهم گفت که خیلی کار داشته و اونم براش بهتر بوده که امروز نمیرفتیم گفتم منم همینطور اتفاقا اما خب به هرحال رفتیم 

فیلم بدی نیود من خیلی تعریفش رو شنیده بودم و فکر میکردم یه موضوع جدید داره اما موضوعش تقریبا تکراری بود اما نقطه قوتش بازی خوب بازیگراش بود 

همه اینا به کنار در کنارش بودن آرامش عجیبی داره  و عشق با تمام سختیهاش انرژی عجیب و قویی داره که هم میتونه به شدت حالتو خوب کنه و هم میتونه نابودت کنه 

با تمام خستگی وقتی کنارشم آرومم و خوشحال 


*گاهی آدم یه کاری میکنه تو یه شرایط خاص بعد که اون شرایط میگذره  و آدم میشینه و فکر میکنه از خودش تعجب میکنه از اینکه چطور تونسته یه سری تصمیمها رو بگیره از حد توان خودش که چطور تونسته اون حجم ناراحتی رو تحمل کنه تعجب میکنه خیلیییییی


*یه چیزیو فهمیدم اونم اینکه وقتی یه شرایطی واسه آدم پیش میاد که قابل تحمل نیست بهترین راه همون تحمل کردنشه بدون اینکه آدم مدام به خودش و زمین و زمان غر بزنه و گله کنه بهترین کار اینه که سعی کنه آروم باشه و سکوت کنه تا بگذره وگرنه صد در صد شرایط بدتری به وجود میاد  این اتفاق زیاد برام افتاده 

و این شعر مولوی خیلی خوب اینو میگه :

هرگاه که تسلیمم در کارگه تقدیر 

آرام تر از آهو 

بی باک تر از شیرم

هرگاه که میکوشم 

در کار کنم تدبیر

رنج از پی رنج آید 

زنجیر پی زنجیر...


  • مرجان نجاریان:)