یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

لذت زندگی...!

*نمیدونم چرا یهو دلم خواست بیام اینجا و از لذتهای زندگی بنویسم 

خب قطعا هر کسی تو زندگیش یه سری کارای مورد علاقه داره که به زندگیش لذت یا بهتر بگم معنی میده 

ب نظر من اولویت اول عاشق شدن و عاشق موندنه در کنار تمام سختیهایی که داره اما انرژی فوق العاده ای به آدم میده که هم میتونه آدمو به اوج خوشی برسونه و هم به اوج ناراحتی 

عاشق بشین اما عاشق یه آدم درست...

** یکی از کارایی که واسه من تو زندگی خیلی لذتبخشه فعالیت کردن تو این مرکز خیریه ای که میرم 

اولاش آدم فقط بخاطر حس دلسوزی یا همدردی میره جلو بعد از یه مدت اما وضع فرق میکنه 

آدم به خودش میاد و میبینه واقعا اون بچه ها اون آدما اون مادرا میشن یه دلخوشی براش تو زندگی 

میشن یه بخشی از زندگی آدم 

یه جور عجیبی آدم عاشقشون میشه 

کنار همه سختیهایی که سرو کله زدن باهاشون داره 

من آدمیم که خیلی زود خسته میشم اما اونجا که میرم چنان انرژی از این بچه ها میگیرم که میتونم مدتها سر پا بمونم 

خودمم باورم نمیشه 

نمیخوام حرفام نصیحت طور باشه اما این بخشو یه جای برنامه زندگیتون بذارین به زندگیتون معنا و مفهوم میدم 

یه جا یه متن خوندم که عالی بود:

چندین سال دیگه برای دنیا اهمیتی نداره که ما چقدر برای خودمون وقت گذاشتیم ولی تغییری که بتونیم تو زندگی یه کودک ایجاد کنیم اهمیت چشمگیری داره...

*** وقتایی که خسته ایم هر دو و داریم با هم برمیگردیم و یهو از تو کیفش پاستیل میاره برام :))))))

****این چند روزه بیشتر همو دیدیم 

با هم میریم خرید و خیلی کیف میده

من بعد چند ماه حقوق گرفتم و تونستم یه کم برم خرید 

یه روزش با آقای نجارم رفتیم بوک سیتی و کلی من لذت بردم و خوش خوشانم شد آخه من عاشق فضای بوک سیتی ام :)

یه کتاب واسه آقای نجارم خریدم که کادوی سالگردمون بود و بعدم رفتیم بستنی خوردیم و اومدیم خونه

یه روز دیگه هم با اینکه آقای نجارم خیلی خسته بود ولی ذوق منو که میدید هیچی نمیگفت و باهام اومد خرید 

طبق معمول بوک سیتی هم رفتیم و دوتا کتابی که مدتها بود میخواستم بخرم رو خریدم و بعد هم یه کم خوراکی خوردیم و اومدیم خونه


روزگارتون پر از لذت...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

بعد از مدتها...!

طبق معمول این مدت ،بعد از یه وقفه طولانی باز دارم مینویسم 

این نبودنم اما بدلیل مشکلات نبود این دفعه خداروشکر

* تو این مدت پنجمین سالگردمون رو هم با هم گذروندیم و وارد سال ششم شدیم امیدوارم پر باشه از روزهای خوب و عاشقانه 

من یه گردنبند مرغ آمین هدیه گرفتم که بینهایت برام ارزشمنده و آقای نجارم یه کتاب و یه ماگ :)

** این روزها دیگه من واقعا دارم حس میکنم کم کم برای مستقل شدن دارم آماده میشم 

قبلا با همهء عشق و علاقه ام به آقای نجار تصور مستقل شدن و از خونواده جدا شدن برای زندگی مشترک با آقای نجارم واقعا برام سخت بود و اصلا آمادگی نداشتم 

اما الان انگار وقت جدا شدن رسیده و دارم حس میکنم چقد دلم مستقل شدن و با هم بودن میخواد 

البته برای رسیدن به اون مرحله بیشتر از یه سال باید صبر کنیم هردو تا شرایط مناسب فراهم بشه


نمیدونم چرا بیشتر از این حرفم نمیاد ...!

  • مرجان نجاریان:)