یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آخرین پست 94...!

سلام به همه خواننده های وبلاگم

خیلی دلم میخواست زودتر پست میذاشتم اما خب فرصت نکردم 

امسال هم داره تموم میشه 

94 برام پر از بالا و پایین بود 

هم بهترین روزها و هم سختترین روزها رو امسال تجربه کردم 

زیباترین لحظه ها و ناخوشایندترین لحظه ها رو دیدم 

اما با لطف خدا همه روزها گذشت 

امیدوارم درسهای امسالمو خوب یاد گرفته باشم  که زندگی دوباره برام تکرارشون نکنه

شاید این عید آخرین عید من و آقای نجارم به صورت غیر رسمی باشه 

تا خدا چی بخواد...

برای همه سالی سرشار از سلامتی و آرامش و موفقیت و خوشبختی آرزو میکنم....


اینم یه برشی از روزهای ما :

از اونروزی که خونه رو گرفتیم مدام با آقای نجارم تو نت وسایل خونه میبینیم و خونمونو با تمام جزئیاتش تصور میکنیم و حس خیلی خوبی به هردومون میده

امیدورام هر دونفری که واقعا همو دوست دارن این حس رو تجربه کنن...

آخرین دیدنای امسالمون :

چند روز پیش از صبح با آقای نجارم رفتیم بیرون 

اومد آرایشگاه دنبالم و بعد رفتیم خیریه من ی کم کار داشتم و طفلی آقای نجارم کلی منتظرم موند تا کارم تموم شه 

بعدش رفتیم یه کم خرید کردیم و گشتیم 

یه جا هم رفتیم ناهار خوردیم و آقای نجار عیدیمو بهم داد یه دستبند خیلی ناز 

بعد هم منو رسوند خونه با یه دنیا دلتنگی

امروز هم باز اومد دنبالم و رفتیم یه کم دیگه خرید و عیدیش که یه تیشرت بود رو بهش دادم 


الان هم بی نهایت دلتنگشم 

امیدوارم بتونیم تو عید همو ببینیم ...



پیشاپیش سال نو مبارک...

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

خانه ما ...!

* هفته پیش بود که خیلی یهویی یه مشکلی برام پیش اومد ،قرار بود با آقای نجار برم بیرون که بخاطر اون مشکل مجبور شدم اول برم دکتر و دکتر یه چیزی بهم گفت که بینهایت نگران شدم و بعد از اینکه از مطب اومدم بیرون رفتم پیش آقای نجارم و تا دیدمش زدم زیر گریه و تمام دو ساعتی که با هم بودیم گریه میکردم بخاطر بیماری که میترسیدم داشته باشم و باید صبر میکردم تا آزمایش اینا بدم

اینکه آقای نجارم چه خالی شد بماند ولی هفته خیلی خیلی سختی رو داشتیم هر دو که البته آخرش معلوم شد هیچی نیست و مشکلی ندارم و از این بابت خدارو هزار بار شکر

برای همه همه همه آرزوی سلامتی دارم

*اون اتفاقی که پست قبل ازش سربسته نوشتم بالاخره افتاد و الان کاملش رو میگم 

خیلی شانسی آقای نجارم تونست یه خونه پیدا کنه با قیمت مناسب برای خرید

یعنی هیچوقت فکرشو نمیکردیم بتونیم الان یه خونه بخریم اما خب لطف خدا بود 

البته آقای نجارم مجبور شد جیمبوی عزیزمون رو بفروشه ولی خب میارزید

آخرین بار که سوار جیمبو شدم با آقای نجارم رفتیم یه جا غذا خوردیم و کلی با جیمبو جانم دور زدیم و بعدش هم جیمبو سپردیم به دست صاحبش

آقای نجارم یه عروسک سگ کوچولو داره که بقول خودش رفیقشه (اسمشم فرانچسکوعه)و گذاشته بودش تو جیمبو آخرین بار بهم گفت فرانچسکو رو بردار با خودت ببر بعد که باز ماشین گرفتیم بیارش:)))

* حالا از خونمون بگم که چقدر بهش ذوق میکنیم 

راستش نقشش زیاد خوب نیست و یه سری سوتی داره ولی خب آقای نجار قول داده که بعدا که تکمیل شد و خواستیم بریم توش بشینیم ایراداتشو رفع میکنه و از اونروز مدام در مورد خونمون و چیدمان وسایل با هم حرف میزنیم و کلی ذوق میکنیم 

بعد اون سختیهایی که کشیدیم این روزا برامون لذتبخشه :)))

برای همه همه همه بزرگترین خوشحالیها رو آرزو میکنم ...

  • مرجان نجاریان:)