یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هر گاه که ...!

* هر دو سرکار بودیم  از روز قبل قرار گذاشته بودیم که بریم سینما و فیلم جامه دران رو ببینیم 

کارم بیشتر از اونی که فکر میکردم طول کشید و خیلی هم خسته شده بودم چشمام واقعا خسته بود و حس میکردم دیگه توان ندارن به پرده سینما زل بزنن چند بار هم خواستم به آقای نجارم زنگ بزنم و بگم بیا امروز نریم خیلی خسته ام اما دلم نیومد

کارم که تموم شد زود اومدم خونه و حاضر شدم و اومد دنبالم . بهم گفت که خیلی کار داشته و اونم براش بهتر بوده که امروز نمیرفتیم گفتم منم همینطور اتفاقا اما خب به هرحال رفتیم 

فیلم بدی نیود من خیلی تعریفش رو شنیده بودم و فکر میکردم یه موضوع جدید داره اما موضوعش تقریبا تکراری بود اما نقطه قوتش بازی خوب بازیگراش بود 

همه اینا به کنار در کنارش بودن آرامش عجیبی داره  و عشق با تمام سختیهاش انرژی عجیب و قویی داره که هم میتونه به شدت حالتو خوب کنه و هم میتونه نابودت کنه 

با تمام خستگی وقتی کنارشم آرومم و خوشحال 


*گاهی آدم یه کاری میکنه تو یه شرایط خاص بعد که اون شرایط میگذره  و آدم میشینه و فکر میکنه از خودش تعجب میکنه از اینکه چطور تونسته یه سری تصمیمها رو بگیره از حد توان خودش که چطور تونسته اون حجم ناراحتی رو تحمل کنه تعجب میکنه خیلیییییی


*یه چیزیو فهمیدم اونم اینکه وقتی یه شرایطی واسه آدم پیش میاد که قابل تحمل نیست بهترین راه همون تحمل کردنشه بدون اینکه آدم مدام به خودش و زمین و زمان غر بزنه و گله کنه بهترین کار اینه که سعی کنه آروم باشه و سکوت کنه تا بگذره وگرنه صد در صد شرایط بدتری به وجود میاد  این اتفاق زیاد برام افتاده 

و این شعر مولوی خیلی خوب اینو میگه :

هرگاه که تسلیمم در کارگه تقدیر 

آرام تر از آهو 

بی باک تر از شیرم

هرگاه که میکوشم 

در کار کنم تدبیر

رنج از پی رنج آید 

زنجیر پی زنجیر...


  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

دلتنگی

من وقتایی که دلم براش تنگ میشه عصبی میشم یه جور بدی هم عصبی میشم 

و این دلتنگیه هم اصلا ربطی به چند روز ندیدنش نداره ممکنه هر روز یا یه روز درمیون ببینمش اما باز هم میتونم به شددددددددددددددددددت دلتنگ و کج خلق و بی حوصله بشم 

و وقتایی هم که اینجوریم با دیدن هر مردی تو خیابون یا هرجای دیگه به شدت دلم میگیره و دلم آقای نجارمو میخواد 

این حس این روزا خیلی بیشتر بهم دست میده نمیدونم چرا شاید بخاطر سختیهایی که این مدت داشتیم انگار ذهنم ناخودآگاه میخواد تلافی تمام اون روزها رو دربیاره و مدام کنارش باشه 

یه حس دیگه هم این روزاه زیاد بهم دست میده 

اونم ترس با هم نبودنه

همش میترسم نکنه یه چیزی بشه و ما نتونیم زندگیمونو با هم بسازیم این فکر خیلیییییییییییییییییییی اذیتم میکنه خیلیییییییییییییییییییییی


این روزا زیاد به این فکر میکنم که دوست داشتن سختترین و شیرینترین و بهترین و زجرآورترین کار دنیاس ...!!!

  • مرجان نجاریان:)
  • ۰
  • ۰

سلام 

باز هم اومدم اینجا که بنویسم البته امیدوارم دوباره مثل دفعه های قبل نشه و نهضت ادامه دار باشه :))

تو  این مدت بالاخره بعد از کلی گشتن تونستیم یه مشاور خوب پیدا کنیم و داریم میریم پیشش و تا اینجا هر دو راضی بودیم ازش ایشون هم از ما راضیه البته :)

این مدت من و آقای نجار خیلی روزهای بدی رو پشت سر گذاشتیم خیلی اذیت شدیم هر دو ولی مشاور داره کمکمون میکنه واقعا 

امیدوارم مشکلات همه حل بشه و به آرامش برسن

الان آرامش نسبی داریم خداروشکر

تو این مدت گاهی به این فکر میکردم که دوست داشتن چقدر سخته واقعا با همه شیرین بودنش اما یه وقتایی زجر آورترین کار دنیاس همون وقتایی که آدمو مجبور میکنه با خودش بجنگه بخاطر عزیزش 

کم کم آدم پوست میندازه 

تو این مدت به معنای واقعی معنای این جملات رو درک کردم:

عشق را از گیاه عشقه گرفته اند که میپیچد به دور گیاه و شیرهء جانش را میمکد ...

این زمستون پنجمین زمستون با هم بودنمونه 

حس خیلی خوبیه اینهمه وقت کنارش بودن 

الان یه موجود نه چندان کوچک سه ماهه هم به جمع ما اضافه شده و کلی از استرسهامون کم شده خداروشکر 

آقای نجار تصمیم گرفت یه ماشین بخره که راحتتر بتونیم همو ببینیم و الان ما یه خونواده سه نفره ایم :))


فلا بیشتر از این حرفم نمیاد ولی بازم میام :))

  • مرجان نجاریان:)