دیروز قرار بود همو ببینیم:
از شرکت که اومدم خونه همش لحظه شماری میکردم که بیاد دنبالم
یه کم دراز کشیدم و بعد یه دوش گرفتم و کم کم شروع کردم به حاضر شدن
همینطوری که داشتم آرایش میکردم قلبم تند تند میزد،تازگیا خیلی بیقرار دیدنش میشم
پاشدم بیسکویت اسمارتیزیایی که درست کرده بودم آماده کردم و رفتم پیشش
یه کم گشتیم و بعد رفتیم یه جای خوش آب و هوا
قبلش بهش گفتم شیر کاکائو بخره با بیسکویتامون بخوریم
اونجا خوراکیهامونو خوردیم
بعد رفتیم جای همیشگی و من و آقای نجار و زمزمه ء دو آغوش بیقرار...
لحظه های خوبی بود ...به یاد موندنی...
موقع برگشت گفتم یه آهنگ شاد بذار
آهنگ سعید شایسته اومد با اینکه اصلا ازش خوشم نمیاد اما شاد بودن آهنگش اون موقع با حس و حالمون هماهنگ بود
داشت میخوند گلی خوشگلی گلی دلبری ...آقای نجارم داشت باهاش همخونی میکرد
سرم رو شونه هاش بود و مجکم زدم رو پاش جوری که دستم درد گرفت ،خودش سریع فهمید چرا زدمش با خونسردی ادامه داد ولی اینجوری:مرجان خوشگلی مرجان دلبری...منم مرده بودم از خنده
دیشب موقع خواب یه لبخند بزرگ رو لبم بود از حس خوبی که ازش گرفتم
برای تو:لبخند تو چشماتو موقع بو*سه بسییییییییییییییییار دوست دارم :))
- ۹۴/۰۵/۱۱