* جلسات مشاورمون تموم شد... آقای مشاورو دوست داشتیم هر دو
خوب حرفا و شرایطمون رو میفهمید و خیلی کمکمون کرد
براش بهترینها رو آرزو میکنم
* چند روز پیش رفتم خیریه و باید با یه نفر میرفتم سونوگرافی انجام بده ...یه مامان کوچولو...
تو اتاق سونو صدای قلب بچه رو شنیدیم خیلی خوب بود همش به نینی خودم و آقای نجارم فکر میکردم:)
بعد از اون با آقای نجار رفتیم ناهار بیرون به مناسبت سرکار رفتنم و تا عصر با هم بودیم و خونه که اومدم دلگیر بودم و دلتنگ
*مشاور بهمون گفت پس کی میخواین رسمی کنین بجنبین دیگه
ما گفتیم فعلا قصد نداریم
بعد که جلسمون تموم شد و اومدیم بیرون گیر داده بودم بهش که بیا منو بگیر دیگه بعد کلی درموردش فکر میکردیم و فکرش لذتبخش بود برامون
اما الان واقعا هیچکدوم آمادگیشو نداریم
مشاورم وقتی فهمید آماده نیستیم اصرار نکرد
از اینش خیلی خوشم اومد بر خلاف مشاور قبلی که گیر داده بود و میگفت حتما باید دفعه دیگه با خونواده هاتون بیاین!!!
یه ترسی تو وجود هر دومون هست از خونواده ها
من از خونواده آقای نجار و آقای نجار هم از خونواده من
گاهی دلم واسه خودمون میسوزه که تنهاییم و اینهمه ترس داریم اما خب چاره ای نیست دیگه این مرحله هم باید بگذره ...
- ۹۴/۱۱/۰۵