بعد از مدتها دوری از وبلاگ نویسی به لطف گاف بزرگی که ... داد ،باز میخوام بنویسم
نمیدونم از کجا شروع کنم ...
این فضای جدید برام غریبس اما خب بالاخره به اینم عادت میکنیم
این مدتی که گذشت و ننوشتم خاص ترین اتفاقش این بود که چهارمین سالگرد با هم بودنمون رو گرفتیم و وارد پنجمین سال با هم بودن شدیم البته ورود چندان خوبی نبود و افتادیم رو دست انداز
اتفاق بعدی این بود که چهارسال دانشجویی با همه خوبی و بدی و سختی درسها و استادهای بدقلق و هرچی خاطره بود تموم شد .فقط مونده کارورزی
مورد بعدی اینکه حالم خوش نیس حوصله هیچ کاری رو ندارم اما بزور یه کارایی رو میکنم که افسرده نشم
حال ندارم لاک بزنم اما میزنم
حوصله آرایش کردن ندارم اما میکنم
حوصله ندارم برم انجمن ادبی که انقد عاشقش بودم اما میرم
خلاصه نمیدونم چه مرگمه
دلم یه تغییر خووب میخواد تو زندگیم
کاش میشد برم تزریقاتی و بگم لطفا یه کم حس و حال خووب بهم تزریق کنین
هیچی خوشحالم نمیکنه حتی خرید ،تازگیا خرید رفتن بهم حس عذاب وجدانم میده حتی .وقتی به این فکر میکنم که با پول اینی که من الان خریدم میشد یه بچهء گرسنه رو سیر کرد ته دلم یه جوری میشه انگار حالم از خودم بهم میخوره...
گفتم افتادیم رو دست انداز...
حس میکنم خیلی چیزا تو دلم مونده چیزای کوچیک کوچیک که از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم بروز ندمشون و بریزم تو خودم حالا انگار همشون جمع شدن یه جا و شورش کردن علیه من
هنوز نمیدونم کدوم کار درستیه : اینکه دلخوریاتو بگی و سبک شی و شاید بهش گوش بدن و سعی کنن از دلت در بیارن و شایدم مسخرت کنن و بگن زیادی حساسی و اشتباه فکر میکنی و محکوم بشی به اینکه از اولم همینطوری بودی و کلی حرفای دیگه که باعث بشه تو دلت به خودت لعنت بفرستی که چرا گفتم،یا اینکه دونه دونه بغض و دلخوریتو قورت بدی و ب روی خودت نیاری؟؟؟
دومی کم کم بیتفاوتت میکنه یخ میشی دیگه نمیتونی باهاش گرم و صمیمی بشه کم کم خودتو میکشی بیرون از رابطه سعی میکنی خودت به فکر خودت باشی و بعد یه مدت انگار دیگه از هیچی باهاش لذت نمیبری
دیگه فکر نمیکنی که باهاش از یه جنسی
به یه جایی میرسی که خودتم نمیدونی چرا اینطوری شدی
از بس یه چیزایی رو گفتی و نفهمیده خسته شدی خیلی خسته انقد که دیگه خیلی از جاهای خوب رابطه رو نمیبینی
من الان همینطوریم خستهء خسته و بیش از حد بیحوصله
کاش یکی بود بهم بگه چیکار باید کرد شایدم یکی باید به اون بگه نمیدونم شایدم دیر باشه واسه خیلی کارا و کار از کار گذشته باشه...
خندم میگیره حتی از نوشتنمم معلومه چقد آشفته ام
- ۹۴/۰۴/۱۳