از اول این هفته حال جسمی چندان خوبی نداشتم و کلافه بودم
* از قبل قرار بود که شنبه رو بعد از سرکارش باهم باشیم اما یه جلسه براش پیش اومد و یه کم دیرتر اومد منم که کلا عصابم خرد بود بهش گفتم دیگه نمیرسیم بریم ولی آقای نجارم گفت به موقع خودمو میرسونم و همین هم شد
ته دلم واقعا دلم میخواست پیشش باشم و کنارش یه کم آروم شم .اینجور وقتا خیلی بیشتر ازهمیشه نیاز روحی دارم بهش اما مدتها بود که سعی میکردم این مدل نیازهامو تو وجودم خفه کنم و البته که نتیجه بسیار بدی داشت اما اندفه در راستای تغییراتی که هر دو داریم تو روابطمون میدیم منم تصمیم گرفتم به خواسته خودم احترام بذارم و بخوام که ازش آرامش بگیرم
خلاصه که اومد پیشم و بردم بیرون و رفتیم یه کافه و هم کلی حرف زدیم هم خوراکی خوردیم
خونه که اومدم حال دلم خیلی خوب بود کلی آروم شده بود اصلا تمام اون کلافگی دود شده بود و رفته بود هوا
درمون تمومه دردامه...
* یکشنبه قرار بود برم یه جایی در رابطه با کارهای خیریه رفتم کارمو انجام دادم و بعد از اون آبمیوه فروشی سر راه که کیک های خیلی خوشمزه ای داره دوتا کیک خریدم و رفتم پیشش
دیدم اونم برام پاستیل خریده و ذوق کردم
تو راه برگشت خوراکیهامونو خوردیم و کلی حرف زدیم و البته در مورد یه تصمیمش واسه کار هم بهش کلی غر زدم:)
* سه شنبه هم از دفتر اومدم خونه و به دوش گرفتم و پاشدم کیک موز درست کردم و یه برش ازش گذاشتم تو ظرف
آقای نجار اومد دنبالم و رفتیم بیرون و کلی لحظات عاشقانه داشتیم
*مدتها بود که آقای نجارم میخواست با هم بریم خرید لباس
دیروز من از صبح تا ظهر خیریه بودم و آقای نجارم شرکت بود و بعد از کارش اومد دنبالم و اول رفتیم ناهار خوردیم و بعد هم رفتیم خرید
خریدمون خیلی طول کشید ولی بعد ازمدتها خیلی چسبید
بعد از خرید یه بستنی خوردم و بعد هم اومدیم خونه
این هفته یه لبخند بزرگ روی لبم بود:)))