یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

یه فنجون پر عشق

روزمره های من...

اینجا من خودم رو مینویسم به همراه تمام دغدغه هام
اینجا جاییه برای ثبت خاطرات من و آقای نجار...



اسم مستعار برگرفته از کارتون وروجک و آقای نجار:)

آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

غم غربت:(((

چند وقت پیش تو مترو که بودم به صحنه ای دیدم که خیلی برام غم انگیز بود 

ایستگاه اول سوار شدم و رو صندلی نشستم .تو همون لحظهء اول چشمم خورد به خانمی که روبروم نشسته بود یه خانوم که معلوم بود سنش اونقدرها زیاد نیست اما چهرش شکسته بود ،چهارتا بچهء قد و نیم قدم همراهش بود .

تا چشم تو چشم شدیم بهم لبحند زد منم جوابشو دادم ،این شروع ارتباط چشمیمون بود و هرازچندگاهی بهم خیره میشد و لبخندی بینمون رد و بدل میشد ،بین این لبخند ها گاهی یه حرفی هم باهام میزد و منم با خوشرویی جوابش رو میدادم .

سر و وضعشون خوب نیود خیلی و ایرانی نبودن فکر کنم حدس زدین که کجایی بودن:افغانستان

چشمای خانومه همش میدوید منتظر یه نگاه مهربون بود و هرکی جوابش رو میداد با خوشحالی لبخندی و گاهی کلمه ای رو بهش تحویل میداد 

راستش غم غربتی که تو چشماش بود خیلی تو ذوق میزد معلوم بود اونقدر درد غریبی کشیده که حالا فقط دنبال یه لبخنده و بعضی از ماها چقدر پستیم که حتی اونو هم ازشون دریغ میکنیم 

بعضی از ماها چقدر پست و بدبختیم که بجای اینکه بوی تند غربت زدگیشون آزارمون بده بوی نه چندان مطلوب بدنشون رو بهونهء رفتارهای غیرانسانیمون باهاشون میکنیم

این خانومه بچه به بغل نشسته بود که یه خانوم وارد قطار شد با یه ظاهر فریبنده از اینایی که فکر میکنن وقتی راه میرن بوی خدا رو تو هوا پخش میکنن ولی من فقط بوی لاشهء گندیدهء یه سگو حس کردم بس که این آدم از نطرم پست بود

بزور خودشو جا کرد بغل اون خانومه و بچه هاش و یه جوری که انگار طلبکاره ازشون جای اون بچه ها رو تنگ کرد و کلی ایش و ویش کرد وبعدشم یه نگاه بدی بهشون کرد و بینیش رو به نشانهء اینکه بوی بدی میدن،گرفت و زیز لب مدام غر میزد 

یکی از بچه های اون خانوم افغانی یه دختر معصوم بود و با تعجب  و اشتیاق به وسایل این خانومه نگاه میکرد و اونم با غیظ جواب نگاهشو میداد و وقتی نوزادشون گریه میکرد با طلبکاری از مادره میخواست که ساکتشون کنه 

آخر سر هم همونجوری که دماغشو گرفته بود یه کتاب دعا دراورد و شروع کرد به خوندن و لابد با خودش فکر کرد چقدر داره ثواب میکنه و الان خدا چه نگاه مهربونی بهش داره و جاش وسط بهشته و با هر ذکری که بگه یه قصر تو بهشت براش میسازن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ب قول انیشتین دو چیز انتها نداره :بینهایت و حماقت آدمها....

مطمئن باشین مهاجران افعانی تو گشور خودشون خیلیییییییییییییییییی وضع بدی داشتن که مهاجرت کردن و درواقع انتخاب بین بد و بدتر بوده براشون 

گاهی فقط یه لبخند کوچیک از ما براشون کافیه 

چرا انقدر پستیم که اینو هم دریغ میکنیم؟!؟!؟!؟!؟

کاش یه کم به خودمون بیایم...

  • ۹۴/۰۵/۰۹
  • مرجان نجاریان:)

نظرات (۱)

چه بدجنس بوده اون زن.
متنفرم از کسایی که فقط تظاهر به دین داری میکنن.
پاسخ:
آدم نبود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی